ای کاش یا بـــودی
یا از اول نـــبـــودی
اینکه هستیو کنارم نیستی
دیـــوانــــه ام میکند...
خداحافظ عـــشــق روزای خوبم خداحافظ خـــاطـــرات خیلی دورم
خداحافظ اشـــــک چشمای کورم خداحافظ تـــنــهـــا سنگ صبورم
دل
اتفاقی ترین اشتباه دنیاست
بسته میشود آنجا که نباید
و کنده میشود از جایی ک نباید...
گاهی تموم شدنه یه روز
خیلی بیشتر از یروز طول میکشه...
میفهمی چی میگم؟
من اون دختری ام
که روزا طوری میخنده ک انگار شب قبلش گریه نکرده
اره من همونم:(
بیا...
بیا تا نمردم ببینمت دوباره
تــــو تمــــام نداشته ی منی
وقتی تـــــو نباشی
به چه کارم می آید این همه آسمان
این همه باران
این همه دلتنگی
این همه دلتنگی
این همه دلتنگی...
رمقی برای نوشتن ندارم
وقتی تو صدایم را نمیشنوی...
دریغ از پرسیدن حال خرابم
اهنگ حافظه...دان ش کن
نبودنت را
چه شجاعانه صبوری میکند دلم
لعنتی...
خیلی دوییدم این شبا که تنها نمونی
برو برگشتی به کنعانت یوسفه من تو با اونی...
میگماااا چقد خوب میشد اگه من شیش تا داداش بزرگتر از خودم داشتم
یکی از آرزوهام بود این
شیش تا داداش ینی شیش تا کوه ینی شیش تا سپر ینی شیش نفر از گوشتو پوستو خونه خودت که همیشه مواظبتن
که جاخالی نمیدن که روت حساسن
که کسی جرءت نکنه چپ نیگات کنه
همیشه دوس داشتم جای این شیش تا داداشه خیالیو باعشقم پر کنم
به عشقم تکیه کنمو دوسش داشته باشمو براش بمیرم...
بعده خیانتش فهمیدم نه هیشکی داداشه آدم نمیشه
عشقت بت دروغ میگه خیانت میکنه تنهات میذاره و از همه بدتر خوبیا و بدیاش از ذهنت نمیره
منکه داداش ندارم(البته بجز تو راهیمون:) ولی خوش بحال اونایی که داداشدارن بزرگتر ازخودشونم دارن
چقد امروز این داداشای نداشته ی من جاشون خالیه
میدونی؟خستم از زخم زبون بعضیا
که نبودن عشقمو به رخم میکشن
اره شاید دیوونگیه وفادار دستایی موندم که یبارم لمسشون نکردم
وفادار کسی که بودناش کمتر از روزایی که نیس
ولی من اینم دیگ...
چه تلخ است تو دلنوشته هایم را میخوانی و سکوت میکنی
و من صــــدایـــــتـــــــــ را
تصور میکنم...
مثه معین زد...لعنتی
میدانی تنهایی کجایش درد دارد؟
انکارش...
حسو حالم خوش نیس...
و من هنوز عاشقم...
انقد زیاد که هرشب چشام مثه روز اول خیانتت میبارن برات
انقد زیاد که میتونم از اول تااخر بی وفاییاتو بشمورم
و دست اخر همرو فراموش کنم تا صب
من هنوزم عاشقم
هنوزم میتونم یه وقتایی خودمو گول بزنم که بفکرمی
من هنوزم حاظرم بخاطرت از هر بلندی بپرم
هنوزم بخاطرت میتونم دنیارو به هم بریزم
من هنوزم از خدا میخوامت
میفهمی لعنتی؟
درد دارد...
وقتی من دلنوشته هایم را مینویسم دیگران یاد عشقشان می افتند
و تو هنووووز بی خیالی...
پاک شدم خاک شدم عاشق عکسات شدم
میدونستم دروغه ها ولی عاشق حرفات شدم
راسته میگن گرچه آبه رفته باز آید به رود
ماهیه بیچاره امـــــا از غصه مــــرده بــــــود...
بعضی وقتا دروغ خوبه
به مادر کم طاقت باید دروغ گفت...
باید بهش بگی حالم خوبه
هوا خوبه
غذا خوبه
دلمون خوشه
وقتی مادر خوب باشه ینی همه چی خوبه...
لعنت به نبودنت...
اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت
عاشقان سکوت شب را
ویـــــران میکردند...
یادمه اخرین شهاب بارونی ک بود واسه تو آرزو کردم
اخه اعتقاد داشتم هرعاشقی ک یه شهاب ببینه و آرزو کنه آرزوش برآورده میشه
آرزو کرده بودم ب آرزوت برسی...آرزوت فراموش کردنه من بود؟
امشب ماه گرفتگیه
میدونم وبلاگمو نمیخونی میدونم دیگ حرفامو نمیفهمی
ولی میخوام فرض کنم ک میخونی ک میبینی
برو بلندترین جایی ک میشه و دمه دستته
سرتو بگیر رو به آسمون
ماهو نگا کن
دیدی چه آروم آروم محو میشه
همونطوری اروم اروم از زندگیم رفتی
اما از دلم از خیالم از فکرم نرفتی ک نرفتی
بی معرفت...ماه هم ک ناپدید میشه دوباره ظاهر میشه
تو رفتی ک رفتی؟...
چقدر دلتنگ حضورت هستم
کاش
تصویرت
نفس میکشید...
کاش میفهمیدی ...کاش
چه هق هقی میزند آسمان
به گمانم اوهم مثل من ماهش را گم کرده است...
در من آدم برفی ای هست
که عــــاشـــق آفتاب شده
و این
خلاصه ی همه ی داستان های عاشقانه ی جهان است...
چه بیهوده اختراع شد
ســـــــــــــــــــــــم
شکــــنـــجــــه
تـــــــیــــــغ
چـــــوبـــــه دار و امثال اینها
وقتی یک خاطره یک عکس می تواند
نفست را بند بیاورد
تورا به گریه وا دارد
زمین گیرت کند
کجای داغونم کجایی کجایی...
من هنوزم به چک کردن پروفایلت معتادم
لعنت...
کاش لااقل برای یک بار
گرمای دست هایت را روی گونه های خیس از اشکم
حس کرده بودم
حالا که رفته ای من از کجا بفهمم
که خــــوشــــبــخــــتـــی چه حسی دارد:(
خندیدن خوب است.قهقهه عالی است
گریه آدم را آرام می کند
امــــا...لــــعــــنــــت بـــــه بـــــغــــض...
http://nex1music.ir/post/51986
حرف دل میزنه این اهنگ...
هوای تو
از دود سیگار هم خطرناک تر است
دود سیگار به سرفه ام می اندازد...هوای تو به گریه ام...
حکایت آن مرد را شنیده ای
که نزد طبیب رفت و از غم بزرگی که در دل داشت گفت
طبیب به او گفت به میدان شهر برو
آنجا دلقکی هست
آن قدر تورا میخنداند تا غمت از یادت برود
مرد با چشمی اشکبار لبخند تلخی زد و گفت:
من همانم...
شاعر ساختی
از دختری که همیشه انشایش را صفر میگرفت:/
قصه ی زندگیم از جایی شروع میشه که فهمیدم دله شکسته دیگه دل نمیشه
آخه هربار رفت گفتم بازم برمیگرده این بار کجا رفتی کجا رفته دل کنده
جوونیم رفته به باد فداسرت حله چشات یکی لابلای خاطرات داره جون میده برات
به اونی که با دل تو قصد آشنایی داشت بگو این روانی ام واسه خودش خدایی داشت
یروزی بود که میدیمت دلم میلرزید یروز عالمو آدم از حالم میترسید
یروزایی بود دلم واسه ی تو بد میگرفت اسم تو هرجا میومد قلبم درد میگرفت
گریه و گریه چجوری گریه میکردم برات قلبت بشکنه تمومه حتی سم میشه هوات
خستم از حالو هوایی که بی تو میگذره درد من از درده خدای بالاسرم بیشتره...
کنار تخته سنگ میروم و سربر شانه اش میگذارم
چشمانم را میبندم دل به دله دریا میدهم
به گمانم سنگ احساس مرا خوب میفهمد
که این چنین مرا دراغوش میفشارد
اگر نیایی
دیری نمیگذرد منو این تخته سنگ یکی میشویم...
سنگ میشم کنار همون ساحل و کلبه ای که رویا ساختیم
منو خیابان های این شهر
کهنه رفیقانیم
در روزهای بی حضور تو
آن چنان قدم به قدم زخمهای آسفالت خیابان هارا میشناسم
گویا همزاد درد های همیشگی من اند...
دمدمی مزاج شده ام
گاهی آرام...
گاهی بارانی...
گاهی طوفانی...
چه حال بی ثباتی دارم من
تو بگو حالو روزت چطور است باعثو بانیه حال آشوبم؟